|
|
نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391
بازدید : 2725
نویسنده : علی اکبری
|
|
سوئي چيرو هوندا:
مردي كه عاشق مكانيكي بود
سوئي چيرو هوندا، پسر آهنگري فقير در روستاي كوچك كوميو بود. اين روستا در 270 كيلومتري جنوب غربي توكيو قرار داشت. پدرش در كنار كار آهنگري، به تعمير دوچرخه نيز اشتغال داشت. پسر جوان، همراه با صداهاي كوبندة پتك بر سندان بزرگ مي شد، و شايد اين زمينه اي بود كه به تدريج عشقي جاودان به مكانيكي را در او بوجود آورد. سوئي چيرو هوندا حتي پيش از ورود به مدرسه در تعمير دوچرخه به پدرش كمك مي كرد.
هنگامي كه هوندا به يك آگهي كوچك استخدام شاگرد در يكي از مجلات تجاري برخورد و به آن پاسخ داد، به ناگاه دست از تحصيلات رسمي كشيد. او در سن شانزده سالگي عازم توكيو شد تا در يك تعميرگاه كوچك اتومبيل موسوم به آرت شوكائ، دورة شش سالة شاگردي را بگذراند. براي او، اين كار آغازي بود از سطح پايين در رشتة مكانيكي، و اجرت نخستين ماه كار او، مبلغ معادل يك دلار و بيست و پنج سنت بود. با اين وجود، هنگامي كه اين دورة شش ساله پايان گرفت، مرد بيست و دو ساله، تعميركاري بسيار ماهر شده بود و استادش به او مبلغي پول داد كه هوندا مي توانست با آن، شعبة ارت شوكائي را در زادگاهش براي خود باز كند.
ظاهراً در پي بروز يك رشته رويدادهاي طبيعي، شيفته اتومبيلهاي تندرو شد و سرانجام به طراحي و ساخت آنها روي آورد، تا اينكه توانست وارد مسابقات اتومبيلراني شود. در ژوئيه سال 1936، هوندا در مسابقات اتومبيلراني ژاپن شركت كرد. در اين مسابقات او خيلي راحت از ديگران پيش افتاد.
در اواخر سال 1937، هوندا با حميايت مالي بستگان و دوستانش، تعدادي ماشين آلات براي ايجاد يك كارخانة ساختِ رينگ پيستون خريداري كرد. عزم او براي رسيدن به كاميابي آن قدر راسخ بود كه بي اغراق در كارخانه اش زندگي مي كرد. روي كف كارگاه مي خوابيد، و براي صرف غذا، آنجا را ترك نمي گفت و از اين رو همسرش غذاي او را به كارگاه مي آورد. با اين وجود اين كسب و كار هم رونق نيافت.
با معلم مدرسة تكنولوژي هاماماتسو كه در همسايگي او قرار داشت (واكنون دانشگاه شي زواوكا است) به رايزني پرداخت. معلم به او گفت كه در رينگ پيستونهايي كه او مي سازد به اندازة كافي سيلي***** به كار نمي رود. او در خاطراتش مي نويسد:«نه تنها دربارة سيلي***** دانش كافي نداشتم، بلكه خجالت مي كشيدم بپذيرم كه حتي نمي دانم بدان نياز دارم.»
هوندا كه در دوران مدرسه، شاگردي ضعيف بود، با اكراه در سر كلاس درس حاضر مي شد و در عين حال به ادارة كسب و كار خويش ادامه مي داد. او در كلاس به چيزي كه به طور مستقيم به رينگ پيستون ربطي نداشت توجه چنداني نمي كرد. نه جزوه بر مي داشت و نه نگران امتحانات كتبي بود. رئيس مدرسه به او مي گفت اگر از دادن امتحان خودداري كند، ديپلم نمي گيرد. هوندا با شنيدن اين حرف با حاضر جوابي مي گفت كه ارزش ديپلم از بهاي يك بليت سينما كمتر است. «با يك بليت به شما در سالن سينما جايي براي نشستن مي دهند، اما با يك ديپلم كاري برايتان فراهم نمي كنند.»
هنگامي كه هوندا طرز ساختن رينگ پيستون را به درستي فرا گرفت، شركت او رشد كرد و ظرف دو سال، برندة يك قرارداد با شركت تويوتا بزرگترين سازندة اتومبيل در ژاپن شد.
هوندا در اكتبر سال 1946 «موسسه تحقيقاتي فني هوندا» را بنيان گذارد. اينجا، شركتي كوچك با نامي دهان پركن بود كه شامل بنيانگذار و تني چند از دستيارانش مي شد. هوندا دو سال در اين شركت به تعمير موتور اشتغال داشت. سپس در سال 1948، شركت خود را تجديد سازمان داد و نام آن را به شركت هونداموتور با مسئوليت محدود تغيير داد.
هوندا در سال 1949، مبلغ 3800 دلار از طريق سرمايه داراني كه خواهان سرمايه گذاري بودند، پول فراهم ساخت و آن را صرف تكميل موتور دو سيلندر 50 سانتي متر مكعبي سبك وزني كرد كه قادر بود 3 اسب بخار نيرو توليد كند. موتوسيكلت تازه نه تنها قدرتش بيش از موتوسيكلت پيشين بود، بلكه قاب و بدنة فلزي نشاندار آن نيز عاليتر بود. هنگامي كه به خاطر موفقيت شركت، جشني برپا شد، يكي از مدعوين فراوردة تازه را «يك رؤيا» توصيف كرد. با اين كلام او، موتور رسماً «دريم تايپ دي» (روياي نوع دي) نام گرفت. با موفقيتي كه اين مدل تازه كسب كرد، شركت از كاميابي ناگهاني و كوتاهي برخوردار شد. كارخانة كوچك هوندا، نيروي كار خود را به هفتاد نفر و ميزان توليد ماهانه اش را تا پايان سال 1949 به يكصد واحد افزايش داد.
يك بار زماني كه دفتر مركزي شركت در توكيو بود، هوندا متوجه اندرز شريك جديدش شد كه مي گفت بايد دست از سرهم بندي كردن موتور دو هنگامه پر سروصداي خود بردارد و نيروي خود را صرف ساختن يك مدل بهتر چهارهنگامه كند. تقاضا براي خريد اين موتور تازه زياد بود.
توليد ماهانه، بار ديگر افزايش يافت و هوندا موفق شد. در سال 1952، شركت هونداموتور، ساخت بدنه، زنجير چرخ و چرخ دندة موتوسيكلت را علاوه بر موتور آن شروع كرد. آنگاه فوجي ساوا با يك حكرت جسورانه به پيمان نامة شركت با شركت كيتاگاوا پايان داد و به پخش كنندگان خود اعلام كرد، «شركت ما از اين پس موتور تنها را نمي فروشد؛ چنانچه بخواهيد با اين شركت معامله داشته باشيد، بايد موتوسيكلت كامل ساخت اين شركت را خريداري نماييد.»
با مسئوليتهاي اضافه اي كه ساخت موتوسيكلت پديد آورده بود، تعداد كاركنان شركت هوندا از 150 تن در سال 1951 به 1331 تن در پايان سا 1952 رسيد. در همين سال بود كه شركت هوندا، فراوردة تازه اي را به نام كاب به بازار عرضه كرد. اين محصول، يك موتوسيكلت سبك وزن بود كه براي موتورسواران جاذبة چنداني نداشت، امّا براي مردم، وسيلة حمل و نقل ارزان قيمت و سودمندي به شمار مي رفت. كاب به بخشي گسترده از بازار دست يافت.
هوندا: شركتي يكه و تنها
هوندا و فوجي ساوا، هيچ يك تحصيلات دانشگاهي نداشتند و هيچ گاه نيز براي زايباتسو كار نكرده بودند. زايباتسو، مشتمل بر گروههاي بزرگ صنعتي و بازرگاني خانوادگي بود و پيش از آنكه سر فرماندهي كل ارتش اشغالگر آمريكا، در پايان جنگ جهاني دوم آن را از بين ببرد، بر صنايع ژاپن كنترل داشت.
تا آنجا كه به دستگاه مربوط بود، شكرتي كه يك مكانيك فقير و بي سواد آن را بنيان گذاشته بود، حتي اگر فكر مي كرد كه در صف رهبران نخبة بازرگاني ژاپن پذيرفته شود، جسارت ورزيده بود. در خلال سالهاي دهة 1950، كه شركت به سرعت رشد مي كرد، هوندا با سه مشكل بزرگ روبرو بود: 1- دانشجويان ممتاز دانشگاههاي بزرگ را با زحمت استخدام مي كرد؛ 2- فاقد «پيوندهاي» كامل با جامعة بانكداري بود؛ و 3- سازمانهاي دولتي ژاپن براي آن به عنوان يك شركت مهم احترامي قائل نبودند، مخصوصاً وزارت بازرگاني خارجي و صنايع (ام آي تي آي) كه وزارتخانه اي پر قدرت به شمار مي آيد.
در روزهاي نخستين زندگاني شركت، در ميان اولين كساني كه استخدام مي شدند، به ندرت تحصيل كردههاي دانشگاه ديده مي شد، و بيشتر آنان واخورده هاي شركتهاي ديگر بودند.
امّا هوندا همان گونه كه همواره عمل كرده بود، اين طريق پذيرفته را رد كرد. او مي گفت «در وهلة نخست هر كسي بايد براي خودش كار كند- اين خيلي مهم است. كاركنان خودشان را فداي شركت نميكنند. آنان براي انجام كار به اين شركت مي آيند تا از آن لذت ببرند. اين احساس، منجر به نوآوري مي شود.» هوندا در زندگاني شخصي خود نيز به اين نكته عمل مي كرد و مي گفت: «مهمترين چيز از نظر من، منم»
شركت شماره يك موتوسيكلت سازي دنيا
حقايق مبين آن است كه هوندا هيچ گاه از حمايت دولت برخوردار نبود. در واقع، مقامهاي ام آي تي آي نهايت عدم همكاري را نشان مي دادند، و تا آنجا پيش رفتند كه ادعا كردند استراتژي رشد سريع اين شركت «سرحد ديوانگي» است.
هوندا با كار گرفتن همان استراتژي كه براي دست يافتن به مزيت تكنولوژيك در ساخت موتوسيكلت از آن استفاده كرد، وارد جريان مسابقات اتومبيل راني شد. او به شركت مستقل پژوهش و توسعه (آر اند دي) هوندا، آزادي عمل داد تا تمامي همّ خود را مصروف تكميل فراورده هاي توليد قواي محركه برتر نمايد و در بند دستيابي به نتايج كوتاه مدت نباشد. مهندسان شركت نيز مجاز بودند از فرصتهاي مناسب استفاده كنند و اين گونه فرصتها را از دست ندهند. زمان كوتاهي پس از آنكه شركت شروع به ساختن اتومبيل كرد، بنيانگذار آن اعلام نمود كه هوندا يك اتومبيل مسابقه خواهد ساخت كه مسابقات لومن را خواهد برد.
در سال 1968، ناگهان شركت از رقابتهاي فرمول 1 به مدت چند سال دست كشيد تا مهندسانش بتوانند تلاشهاي خود را بر ساخت يك اتومبيل بدون آلودگي متمركز سازند. شركت هوندا در سال 1973 به كاميابي مورد نظر خود دست يافت و آن هنگامي بود كه موتور سي وي سي سي ر در اتومبيل هوندا سيويك خود عرضه كرد. موتور سي وي سي سي نخستين موتوري بود كه مواد خروجي از اگزوز آن، منطبق با استاندارد مقرر در قانون هواي پاك سال 1970 ايالات متحده بود- و تنها تموتوري بود كه بدون استفاده از مبدلهاي شيميايي به اين نحو كار مي كرد.
مديريت غير متخاصم
هوندا از ابتداي كار، همّ خويش را مصروف از ميان بردن عارضة واگير «ما» و «آنها» كرده است. تخم اين بيماري مدتهاست كه پراكنده شده و پرورش مي يابد و حقيقت اين است كه حتي شركتهاي اتومبيل سازي امريكايي نيز اين عارضه را به منظور جدا نگاه داشتن كارمندان از كارگران تشديد و تقويت مي كنند.برعكس، هوندا محيطي به وجود مي آورد كه كار گروهي را توسعه مي دهد.
نبودن سدهايي كه طبقات را از يكديگر جدا مي سازد نتيجه مستقيم وجود فلسفه اي است كه زيربناي كار سوئي چيرو هوندا، بنيانگذار اين شركت را تشكيل مي دهد، فلسفه رفتار با مردم به عنوان افرادي برابر. او ميگفت: «من با همه كس همكاري مي كنم – ثروتمند يا فقير، فرقي نمي كند- من ترجيح مي دهم به اصل برابري و مساوات پايبند باشم نه تمايز طبقاتي مردم. مهمترين چيزها در جهان طلا و الماس نيست، بلكه انسانها هستند و هركسي بايد در مورد انسانها بياموزد. بدين منظور، ما بايد تماس گسترده اي با مردم داشته باشيم.»
رهبر گروه، برخلاف سركارگر، بركسي رياست نمي كند.
عبارتي در ايچ اي ام رايج است و آن اين است كه : «قطعه بد، نپذير؛ قطعه بد، نساز؛ قطعه بد، به كسي رد مكن.» رهبر گروه، معني اين عبارت را به خوبي درك مي كند.
بالاخره اين گفته كه :«سرعت گروه، سرعت رهبر است» گفته مناسبي است كه يك رهبر خوب گروه را توصيف مي كند. رهبر گروه اگر نمونه فضيلت و عادتهاي خوب كاري باشد، نه تنها خط مشي كار را تعيين ميكند بلكه اگر كسي در خط توليد از ديگران عقب افتد، او پا در ميان مي گذارد تا به وي كمك كند.
دو مزيت بزرگ ديگر براي گردش مشاغل در هوندا وجود دارد. نسخت، هر چه يك همكار مشاغل بيشتري را بگذراند، درك او از فرايند صنعتي بيشتر شده و وجودش براي شركت ارزشمند تر مي گردد. زماني كه كارگران را در يك گروه، از شغلي به شغل ديگر گردش مي دهند، كاملاً شايستگي انجام تمام آن كارهايي كه ديگر اعضاي گروه انجام مي دهند، پيدا مي كنند و بهتر مي توانند كارشان را به كار ديگران مرتبط سازند. در عين حال، اين تفاهم به پيشبرد كار گروهي خوب مي انجامد- يك بار كه كاركنان دانستند كه وظايفشان چگونه در تصوير كلي كار جاي مي گيرد، مي توانند به راههايي براي بهبود عمليات به نفع كل گروه دست يابند.
هنري فورد
موسس كارخانه ساخت اتومبيل فورد
هنري فورد در سي ام جولاي 1863 در ايالت ميشيگان آمريكا چشم به جهان گشود. پدر او دهقاني بود كه هيچ دليلي براي فرستادن پسرش به مدرسه براي ادامة تحصيل نمي ديد. پس از اينكه هنري دورة ابتدايي را به پايان رساند، پدرش تصميم گرفت كه او را به جاي رفتن به مدرسه و پاره و فرسوده كردن لباس در مزرعه نگه دارد تا او را ياري كند. در نتيجه، فورد از دوران كودكي با كارهاي شاق جسماني در مزرعه آشنا شد.
پدر هنري كه به اشتياق بي حد و حصر و نبوغ و استعداد وي پي برده بود اجازه داد كه كارگاه كوچكي را در آلونكي برپا كند و بيشتر اوقاتش را در آنجا بگذراند، به اين ترتيب، پسرك با چند ابزار ساده و پيش پا افتاده در راهي قدم گذاشت كه به پاياني مفيد و پرافتخار ميرسيد.
نقطه عطف زندگي فورد
وقتي فورد فقط دوازده سال داشت؛ ناگهان اتفاقي ساده او را به راه پرافتخاري هدايت كرد كه درهاي ثروت و مكنت را به رويش گشود.
روزي با پدرم در هشت مايلي ديترويت به طرف شهر مي رفتيم كه لوكوموتيوي را ديديم. منظرة آن روز چنان در خاطرم مانده است كه گويي همين ديروز بود. ارابه تنها وسيله اي بود كه تا آن زمان ديده بودم. لوكوموتيو براي عبور ما و اسبهايمان مجبور به توقف شد. من در برابر ديدگان پدرم كه از حال و هواي من با خبر بود، از ارابه پياده شدم تا از نزديك بتوانم لوكوموتيو را ببينم. اين صحنه، آغاز ورود من به دنياي ماشين بود. در آن زمان بسيار كوشيدم تا مدلهايي از آن را بسازم. چند سال پس از آن بود كه موفق شدم نمونه اي از آن را تهيه كنم. با وجود اين هدف نهايي من ساخت اتومبيل بود. از زماني كه با آن لوكوموتيو در آن جادة روستايي روبرو شدم، همواره در انديشةساخت ماشيني بودم كه جاده ها را در نوردد.
فورد به پيروي از آتش عشق دروني خود كه الهام بخش او بود، به فكر ساخت ماشيني افتاده بود كه همچون خدنگي از چله كمان بگريزد و جاده ها را پشت سرگذارد. اين خواسته حتي يك دم راحتش نمي گذاشت و به آرزويي وسوسه انگيز بدل شده بود. تفاوت زيادي بين انديشه و عمل وجود دارد.
او ميل داشت كارهايش با ماشين ارتباط داشته باشد. گرچه او از كودكي به چنين چيزي مي انديشيد؛ اما در هفده سالگي مقصود خود را آشكار و كارآموزي در كارگاه موتورسازي دراي راك را آغاز كرد. پدرش با تصميم او به شدت مخالف بود، زيرا پسرش را كه پشتوانة محكمي براي او بود از دست مي داد. اما از سوي ديگر، آمريكا يكي از صنعتگران بزرگ خود را به دست مي آورد.
انديشة ساختن خودرو، آرام و قرار او را سلب كرده بود. اين نكته را همواره بايد به خاطر سپرد كه تا اراده اي هست، راهي نيز هست. هنري فورد ايمان داشت كه راههاي گوناگوني براي رسيدن به آرزوهايش وجود دارد.
به اين ترتيب با تلاش فراوان و با مطالعة نشرياتي كه مطالب تازه اي را در زمينة ماشينها به چاپ ميرساندند، جاي خالي تحصيلات رسمي خود را پر كرد.
به پيش بيني اين نشريات گاز حاصل از تبخير بنزين، مي توانست روزي سوخت ماشينها را تأمين كند. متخصصان و كارشناسان، اتفاق نظر داشتند كه بنزين نخواهد توانست جايگزين نيروي حاصل از بخار آب شود و در موتور اتومبيل به كار برده شود. اما جواني كه در شهري كوچك در ميشيگان مي زيست، طور ديگري فكر مي كرد.
هر وقت مجبور نبودم كه در مزرعه به بريدن الوار بپردازم، بر روي طرح موتور بنزيني خود كار ميكردم، و اندك اندك اجزاء آن و چگونگي كارش را كشف مي كردم. هر چه به دستم مي رسيد مي خواندم و به همين ترتيب، بيشترين دانش را براي انجام كار اندوختم.
همين كه شركت اديسون ديترويت، شغل مهندسي ماشين سازي را به او پيشنهاد كرد، بي درنگ آن را پذيرفت.
شعار فورد اين بود: هر كاري كه جاذبه داشته باشد آسان است و هميشه مي توان به نتايج آن اطمينان داشت.
روزي او با نخستين اتومبيل بنزيني بزرگ و بدقوارة خود كه در حال حركت پنداشتني تلوتلو مي خورد، در خيابانهاي ديترويت ظاهر شد. ساكنان شهر با ديدن آن، مانند آدمياني كه به سيارة ديگري قدم نهاده باشند، شگفت زده شدند.
او مي گويد:
مردم اتومبيل مرا به چشم يك مزاحم مينگريستند. اين اتومبيل سر و صداي زيادي ايجاد مي كرد و اسبها را رم مي داد. به علاوه در خيابانها موجب ازدحام مي شد. هر جا كه اندكي توقف مي كردم، چنان انبوهي از جمعيت اطرافم را مي گرفت كه حركت مجدد برايم مقدور نبود. اگر دقيقه اي اتومبيل را در جايي رها ميكردم، فضولي از راه ميرسيد و پشت فرمان مينشست و مي كوشيد آن را به حركت درآورد. عاقبت مجبود شدم با خود قفل و زنجيري بردارم و به هنگام توقف آن را به يك تير چراغ ببندم.
قصد نداشتم اتومبيلهاي لوكس و زيبا بسازم. من به توليد انبوه مي انديشيدم. از اين رو ميدانستم كه قبل از هر چيز، بايد نمونه اي در اختيار داشته باشم.
در تمام اين مدت، او در شركت اديسون ديترويت كار مي كرد و همواره به سرانجام اتومبيل بنزيني خود مي انديشيد. از او تقاضا شده بود تا به بهاي دست كشيدن از روياها و آروزهاي خويش، از مزاياي عادي فراوان و آينده اي روشن بهره مند شود. اين دامي است كه بيشتر مردم در آن فرو ميافتند. نياز مردم به امنيت شغلي و مالي چنان شديد است كه آماده اند تا از ارزشمندترين آرزوهاي خود چشم بپوشند.
براي اينكه تحت فرمان كسي نباشم، دست از كار كشيدم
در پانزدهم آگوست 1899، هنري فورد در نهايت فقر و تنگدستي شركت اديسون را ترك كرد. او قصد داشت با توليد انبوه خودرو بر اين گمان كه تنها ثروتمندان استطاعت خريد اتومبيل را دارند، خط بطلان بكشد. هيچ يك از بازرگانان با تجبرة ديترويت حاضر نشد يك پول سياه در اين كار پرخطر سرمايه گذاري كند. او عاقبت توانست چند سرمايه گذار با جرأت و جسور را براي توليد خودروهاي بنزيني گرد هم آورد و اين آغاز كار شركت اتومبيل سازي ديترويت بود. فورد به اين مي انديشيد كه اتومبيلهاي خوب و مناسبي براي استفادة عموم تولي كند، در صورتي كه شركاي او تنها به توليد بيشتر، فروش بيشتر و گرمي بازار خود مي انديشيدند. سرانجام بين او و شركايش اختلاف نظر پديد آمد و او ناگزير در سال 1902 استعفاي خود را تسليم كرد. در استعفانامة خود نوشته بود كه ديگر تحت فرمان كسي نخواهد رفت.
در آن روزها مردم براي سرعت اتومبيل اهميت زيادي قايل بودند. به همين دليل، توليد كننندگان اتومبيل براي عرضة اتومبيلهاي خود در اين رقابت شركت مي كردند. فورد هم براي اين كه قدرت موتور اتومبيلهاي خود را به نمايش گذارد، فرصت را مغتنم شمرد و در سال 1903 دو اتومبيل به نامهاي 999 و آرو (Arrow) به معناي پيكان براي شركت در مسابقه آماده كرد. او موفق شد با اختلاف نيم مايل در مسابقه برنده شود. مردم دريافتند كه فورد سريع ترين اتومبيل را توليد مي كند. اين موفقيت اشتياق او را صد چندان كرد. فورد تصميم گرفت با تأسيس شركت موتور فورد تمام دار و ندار خويش را دستخوش خطر كند.
اما از جهاتي ديگر نيز با شركايش اختلاف نظر داشت. آنها نسبت به وزن زياد خودروها بي اهميت بودند، و حتي معتقد بودند كه هرچه خودرو سنگين تر باشد، گرانبهاتر است. اما فورد خلاف اين را ميانديشيد. اتومبيلي كه او قصد ساختنش را داشت (مدل A) بود. در نخستين سال توليد اين اتومبيل، هزار و هفتصد و هشت دستگاه از آن را فروخت و اين حقيقت را ثابت كرد كه مي توان براي استفاده عموم به توليد انبوه رسيد.
اين عبارت هميشه ورد زبان فورد بود: «چرا كار بهتر عرضه نكنيم؟» و او عزم خود را جزم كرده بود كه تا در جهت اين مقصود پيش بتازد. اتومبيلهاي فورد به زودي به عنوان محكمترين و مطمئن ترين اتومبيلها شناخته شدند.
در دومين سال توليد، فورد با عرضة مدلهاي (C,B,A) گامي ديگر به جلو برداشت.
پنج سال بعد، شركت موتور فورد، نام هزار و نهصد و هشت نفر را در ليست پرداخت حقوق خود داشت. كارخانه به طور كامل در تصاحب او بود و سالانه شش هزار و صد و هشتاد و يك اتومبيل توليد مي كرد كه در آمريكا و اروپا به فروش مي رسيد.
او مي گويد: من مي توانم از تلاش دست بشويم، از كار كناره بگيرم و از اين پس در ناز و نعمت زندگي آسوده اي داشته باشم؛ اما من موفقيت را آغاز كار بيشتر تلقي مي كنم.
توليدات كارخانه اتومبيل سازي فورد، به مرز صد اتومبيل در روز رسيده بود كه در آن زمان باور كردني نبود.
او اميدوار است كه بتواند هزار اتومبيل روانة بازار كند. فورد تلاش فراواني كرد تا خودروهاي خود را سبك تر كند؛
روزي در يك مسابقة اتومبيلراني، اتومبيلي فرانسوي به شدت تصادف كرد و متلاشي شد. پس از پايان مسابقه، او تحت تأثير حس ششم خود به فكر افتاد كه قطعاتي از لاشة اين اتومبيل را كه سريعترين اتومبيل مسابقه به نظر مي رسيد، گرد آورد. براي شناخت اين آلياژ به افراد زيادي مراجعه كرد و نتيجه اي نگرفت. عاقبت پس از بررسي در يك آزمايشگاه معلوم شد كه اين فلز واناديم است. او توانست اسباب و ابزاري بيابد كه با آن بتواند اين فلز را در آمريكا هم قالب ريزي كند. به اين ترتيب او بار ديگر به شكرانة هوشياري و جديت در تحقيقات و گردآوري اطلاعات بديع، توانست گامهاي ديگري از نزديكترين رقبايش پيشتر رود.
در بهار سال 1909 او به اعضاي هيئت مديره شركت خود اعلام كرد كه از اين پس كارخانة فورد تنها اتومبيل مدل T را توليد خواهد كرد. در اطلاعيه اي نيز اعلام كرد كه هر مشتري مي تواند رنگ اتومبيلش را به دلخواه خود انتخاب كند.
ناممكن وجود ندارد، به نظر من هر كسي كه در روي كرة زمين درباره چيزي آگاهي كامل داشته باشد ديگر كاري را نا ممكن نخواهد شمرد.
براي هنري فورد در فرهنگ زبان انگليسي، واژة ناممكن وجود نداشت. فورد بازار اتومبيل را با مدل دموكراتيك انباشت و با اين كار در صنعت اتومبيل سازي تحول ديگري به پا كرد.
هنري فورد از نخستين افرادي بود كه سيستم خط توليد مكانيزه را بنيان نهاد و در نتيجه پدر روباتهاي صنعتي لقب گرفت. او معتقد بود كه كار را بايد به كاردان سپرد.
به هر تقدير، كارخانه معظم فورد به يكي از مدرن ترين قطبهاي صنعتي جهان تبديل شد. در اين كارخانه، قسمتهاي گوناگون بدنة اتومبيل، به وسيلة قلابهاي عظيم بالا مي رفت و با دقت خاصي بر روي هم سوار مي شد. نتيجة كار حيرت انگيز بود. با استفاده از خط توليد، زمان مونتاژ قطعات موتور اتومبيل كه در گذشته ده ساعت وقت مي گرفت، به پنج ساعت كاهش يافت. توليدات كارخانه فورد به زودي به مرز چهار هزار اتومبيل در سال رسيد و حتي پس از مرگ اين ميلياردر بزرگ متوقف نشد. فورد كه در سال 1947 چشم از جهان فرو بست، پول را به عنوان وسيله اي براي تحقق آرمانهاي خود مي شناخت.
در سال 1960، شركت فورد دومين شركت بزرگ دنيا بود و در سال 1970، اين شركت درآمدي بالغ بر سه و نيم ميليارد دلار را به خود اختصاص داد و قريب سي و دو هزار نفر را در استخدام خود داشت.
|
|
|